خبرگزاری فارس: «مرشد چلویی» کسی بود که ملکوت خدا را در همین دنیا مشاهده کرده بود؛ زبان گلها را بلد بود، پیام باد را میشنید، مسیر آب را میدانست، در این دنیا ملائکه بر او نازل شده بودند و در دکان او رفت و آمد میکردند.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزارى فارس، از پیروان ائمه اطهار علیهمالسلام در قرون معاصر عده انگشتشماری در دنیا ظاهر شدهاند که میوههای شجره طیبه و شاخه طوبی بودند و مقام عرفانی و درجه قرب آنها به حدی بود که در زمره اولیای خدا قرار گرفتند.
از جمله بندگان مخلص خداوند مرحوم «حاج مرشد چلویی» است.
او از سرچشمه نبوی و ولایت علوی نوشید و مانند نوری از مشکات نورالله حضرت نبی اکرم(ص) و باب ولایت وصی خاتم در این سرزمین و در بین ما درخشید. او عالمی ربانی بود که میگفت: آنقدر برای خدای سبحان و ائمه اطهار گریه میکنم تا آثاری از وجود من باقی نماند.
آری مؤمن بالله این گونه است همچنان که اهل بیت(ع) این طور بودند: چشمشان چشم خدا، گوششان گوش خدا، دستشان دست خدا و همه وجودشان وجود خدا میشود.
حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به «ساعی» و از عارفان معاصر بود که در حدود نود سالگی در سال 1357 در تهران درگذشت. وی در بازار تهران جنب مسجد جامع، آشپزخانه داشت و برای عموم سخنرانیهای هفتگی برپا میکرد.
«مرشد» کسی بود که ملکوت خدا را در همین دنیا مشاهده کرده بود؛ زبان گلها را بلد بود، پیام باد را میشنید، مسیر آب را میدانست، هیچ آرزویی در دل نداشت و جز رضای خدا راهی نمیپویید. در این دنیا ملائکه بر او نازل شده بودند و در دکان او رفت و آمد میکردند.
به مریدان خاص خود میگفت: بیایید مثل من از دو عالم بگذرید تا از آفرینش با خبر شوید.
بر این اساس بر آن شدیم تا سلوک و منش رفتاری این بنده مخلص و ملکوتی که میتواند راه روشنی را فرا روی علاقهمندان قرار میدهد را برای مخاطبان ذکر کنیم که بخش نخست این مطلب که به معرفی شخصیت «مرشد» دارد از زبان نوه ایشان علی عابد نهاوندی است که در ادامه میآید:
نحوه زندگی
مرحوم مرشد، زندگی بسیار سادهای داشت. اگر کسی او را نمیشناخت، متوجه نمیشد که او یک مرد استثنایی است. خیلی ساده و بیآلایش زندگی میکرد. سه بار ازدواج کرده بود. خانم اول مرحوم مرشد که جده حقیر و والده مرحوم پدرم حیدر آقای معجزه بود، هنگام زایمان دختر خود از دنیا رفت.
مادر بزرگ ما، یعنی مادر پدرم، سه فرزند از حاج مرشد آورده بود. یک پسر( پدرم مرحوم حیدر عابد نهاوندی ملقب به حیدر آقای تهرانی) و دو دختر (عمههای حقیر) که یکی از آنها اکنون در قید حیات است و دیگری فوت کرده است.
مادر بزرگ ما در هنگام زایمان دختر دوم خود دار فانی را وداع گفته و آن دختر نیز خود مرحوم شده و خواهر بزرگ او اکنون در قید حیات است.
این همسر که همسر اول جناب مرشد بود، همسری بسیار مهربان بود که مرشد از وی به نیکی یاد کرده است. پدرم میگفت: وقتی حاج مرشد از سر کار بر میگشت، مادرم مثل پروانه دور او میگشت. حاج مرشد آن روزها جوان بود. مادرم مرشد را «میرزا جان» صدا میزد. در بازار هم او را «آمیرزا» و گاهی «مرشد» خطاب میکردند. نام او احمد بود و به«آمیرزا احمد» لقب گرفت. چون گاهی برای دوستان خود صحبت میکرد، آهسته شعر میخواند و پند و اندرز میداد، کمکم به او «مرشد» گفتند.
بعد از فوت همسر اول، جناب مرشد با همسر دوم خود ازدواج میکند و از او یک دختر متولد میشود که آن دختر(عمه حقیر) نیز از دنیا رفته و فرزندان او در قید حیات هستند.
مرحوم مرشد میگفت: «من در زمان زندگی با همسر اول خود، جوان بودم و نتوانستم محبتهای او را جبران کنم» پدرم میگفت: «مادر بزرگ تو لقمه میگرفت و دهان پدرم میگذاشت».
اما همسر دوم مرشد به اندازه همسر اول او وفا نداشت؛ بلکه بر عکس همسر اول، با مرحوم مرشد بدرفتاری میکرد.
بدرفتاریهای این همسر، به قدری شدت گرفت که به حد آزار او رسیده بود و مرشد میگفت: این سرنوشت من است و آزار و اذیت این زن تقدیری است که مرا به صبر وا میدارد.
همسر دوم با مرشد طوری رفتار میکرد که گویی غلام حلقه به گوش اوست و کمتر مردی میتوانست این حقارت را تحمل کند و تاب بیاورد. داستان معروف آن عالمی که طلبهای برای دیدار او شهر به شهر گشته و منزل او را پیدا کرده بود، یادم آمد. منزل عالم نزدیک جنگل بود و وقتی طلبه جوان به منزل عالم رسید. او در خانه نبود. همسر عالم درب منزل را به روی طلبه گشود و طلبه جوان از او پرسید: «عالم کجاست؟» همسر عالم با لحن توهینآمیز و تحقیر کنندهای به طلبه جوان پاسخ داد: «آن فلان فلان شده را میگویی؟ رفته از جنگل هیزم بیاورد» طلبه جوان که از همسر عالم و گفتههای او مکدر و غمگین شده بود، در کنار منزل عالم به انتظار مینشیند چند لحظه بعد عالم از جنگل باز میگردد.
در حالی که هیزمها را سوار شیر نر زنده کرده و با مارهای سمی زنده هیزمها را به کمر شیر، گره زده بود، به طرف او میآید. طلبه جوان در حالی که از شیر و مارها ترسیده و از این وضع تعجب کرده بود، سرپا میایستد. در حالی که به خود میلرزید، عالم به او نزدیک شده و در گوش او به آرامی میگوید: «جوان! من از آن صبر به این مقام رسیدهام» آری ما نوادگان همسر اول مرحوم مرشد همیشه مانند فداییان او بودیم. از همان کودکی در مقابل او مؤدب میایستادیم و بدون اجازه او کاری نمیکردیم. وقتی همسر دوم مرشد با او بدرفتاری میکرد، جلو میآمدیم تا خود فرمان نامادری را برده و چند سال که از ازدواج دوم مرحوم مرشد گذشت، خدا دختری به آنها داد و همسرش هنگام زایمان از دنیا رفت. مرشد برای اینکه غمخوار و پناهی داشته باشد، ناچار همسر سومی برای خود اختیار میکند.
زندگی مرحوم مرشد با همسر سوم با همسر دومش بسیار تفاوت داشت. او نسبتا مهربانتر با وی رفتار میکرد و حرفشنو تر بود. از همسر سوم نیز مرحوم مرشد، سه فرزند دارد که هر سه در قید حیات هستند؛ دو پسر و یک دختر(عموها و عمه حقیر).
مرحوم مرشد گهگاه به منزل همسر سوم خود میرفت و قدری استراحت میکرد تا بار مشقت روزانه را زمین بگذارد.
منبع: فارس نیوز
خبرگزاری فارس: مرحوم مرشد چلویی میگفت: حضرت نبی اکرم(ص) و حضرت امیرالمؤمنین(ع) مرا به خاطر این تابلو، این اعلان و این عمل صدق، تحسین فرمودهاند.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به «ساعی» و از عارفان معاصر بود که حدود نود سالگی در سال 1357 در تهران درگذشت. وی در بازار تهران جنب مسجد جامع، آشپزخانه داشت و برای عموم سخنرانیهای هفتگی برپا میکرد.
در ادامه معرفی شخصیت مرحوم «مرشد چلویی» قصد داریم که اخلاق و نحوه رفتار او را در مقاطع گوناگون از زبان علی عابد نهاوندی، نوه این عارف فقید نقل کنیم.
* نحوه رفتار مرشد
مرحوم مرشد با اینکه دستی در این دنیا و دستی به عالم بالا داشت که خدمت ائمه طاهرین (ع) رسیده بود، با همه چنان با نرمی و آرامی و خضوع و خشوع صحبت میکرد که گویی مهربانی از کلامش میریخت. کلمات را خیلی آهسته و آرام ادا میکرد. اول جملهاش میگفت: «بابا چنین... بابا چنان...»
به آرامی هم راه میرفت. هیچ وقت بلند صحبت نمیکرد و فریاد نمیزد. من که سالها در کنار او بودم، داد زدن یا فریاد بلند او را حتی برای صدا کردن کسی، نشنیدم.
هر که به او بدی میکرد، ستم مینمود، قرضش را نمیداد، پول غذا نمیداد، حتی اذیت و آزار میرساند، مغازه را به هم میزد و ... در عوض با آرامی او را راضی میکرد، حتی اگر حق هم نداشت و بهانهاش برای گرفتن پول بود، به آرامی پولی در جیب او میگذاشت و او را شرمنده میکرد و میفرمود:
کو آن کسی که کار برای خدا کند؟/ بر جای بیوفایی مردم وفا کند
هر چند خلق، سنگ ملامت بر او زنند/ بر جای سنگ نیمه شبها دعا کند
* نسیه و وجه دستی
تابلویی که روی دخل مغازه مرحوم مرشد گذاشته شده بود: «نسیه و وجه دستی داده میشود حتی به جنابعالی به قدر قوه» خیلی خاطرات را به یادگار گذاشته و در ذهنهای مردم باقی مانده است.
اغلب مردمی که نداشتند، یا رند بودند و میخواستند پول ندهند؛ از این موضوع استفاده میکردند، غذای مجانی میخوردند و میرفتند.
این تابلو، برخلاف تابلوهایی بود که معمولا در مغازهها میگذاشتند، مبنی بر اینکه: «نسیه داده نمیشود» یا «نسیه ممنوع» یا «نسیه مرد» و ... مرحوم مرشد این تابلو را به عنوان شعار در مغازه نگذاشته بود؛ بلکه به آن عمل میکرد.
جناب مرشد فرموده بود: حضرت نبی اکرم (ص) و حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) مرا به خاطر این تابلو، این اعلان و این عمل صدق، تحسین فرمودهاند.
* صبر مرشد
الحق که صبر جناب مرشد، صبر انبیا و اولیا بود.
چقدر مطلب و خاطره از این صبر جمیل مرشد به یاد دارم که تا به حال از هیچ انسانی مشاهده نکردهام، جز اینکه در احادیث و روایات از اصحاب خاصه انبیا و اولیاء خدا شنیده یا خوانده بودم.
هم مردمان اطراف او و هم مرد غریبه، گاه او را اذیت میکردند. همسر دومش (خانم) با فحش و ناسزا مثل یک خدمتکار به او فرمان میداد. او آرام انجام میداد و هرگز سخنی که مخالف شخصیت او بود، به زبان نمیآورد.
بعضی گردن کلفتهای آن زمان که اخلاق مرشد را شنیده بودند، در مغازه میآمدند و از او به زور اخاذی میکردند و پول میخواستند. مرشد آنها را راضی و آرام میکرد، و به آنها پول میداد و میرفتند.
میگفت: تقوا و صبر دو کلید بهشت هستند که در دست و زیان آدمی است! اگر از چیزی ناراحت شدی زود زبانت را به حرف ناسزا برنگردان؛ بلکه برعکس به طرف خود محبت کن.
به عنوان مثال، در نحوه صبر مرحوم مرشد، اتفاقی را که برای او افتاده بود، به شرح زیر است:
روزی جناب مرشد از بازار بینالحرمین به طرف مغازه خود در حرکت بود. یک حَمال صندوق چوبی بزرگی پشت خود گذارده، و سر خود را پایین انداخته بود و میرفت. بازار خیلی شلوغ بود. مردم به هم تنه میزدند تا رد شوند. در آن شلوغی گوشه تیز صندوقی که حمال آن را حمل میکرد، به شدت به پیشانی جناب مرشد اصابت کرد. مردم بازار که جناب مرشد را میشناختند، متوجه ماجرا شدند. خون از پیشانی مبارکش جاری شد. به طوری که صورت و محاسنش خونآلود شده بود. حمال که متوجه شد، ناراحت شد ولی چیزی نمیگفت و ترسیده بود!
مردم دور مرشد جمع شدند. حاج مرشد آرام به کنار دیوار بازار خود را رساند و جلوی یک مغازه، روی زمین نشست و تکیه داد، با دستمال خونهای صورت خود را پاک میکرد، اما در آن حال هیچ اعتراضی نکرد؛ هیچ حرفی به زبان نیاورد و با دست اشاره کرد که حمال را رها کنید. مردم به خواهش او حمال را رها ساختند. و حتی یک کلمه اعتراضآمیز و گلهمند از حاج مرشد شنیده نشد.
آری او ستم را با محبت، جفا را با وفا، طلب را با سخا و خطا را با صفا پاسخ میداد.
منبع: فارس نیوز
اشعار دیوان مرحوم مرشد چلویی چیزی نظیر دیوان مولانا بود، بیشتر از دیوان حافظ شعر داشت. اسراری در آن اشعار خطّی نهفته بود که جز مرشد کسی نمیدانست.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به «ساعی» و از عارفان معاصر بود که حدود نود سالگی در سال 1357 در تهران درگذشت. وی در بازار تهران جنب مسجد جامع، آشپزخانه داشت و برای عموم سخنرانیهای هفتگی برپا میکرد.
این نوشتار به بیان ماجرای آتشسوزی مغازه مرحوم مرشد و از بین رفتن بخشی از دیوان اشعار وی اشاره دارد که از زبان علی عابد نهاوندی، نوه این عارف فقید نقل میشود:
یک روز در مغازه جناب مرشد، آتشسوزی رخ میدهد؛ به طوری که اغلب اثاثیه داخل دکّان در آتش میسوزد. حاج مرشد هنوز موضوع را نمیدانست و طبق معمول ساعت 11 صبح بود که از پلّههای نوروزخانه پایین آمد و به طرف مغازه رفت.
یکی از شاگردان به من گفت: برای اینکه این خبر حاج مرشد را ناراحت نکند و با صحنه آتشسوزی صدمهای نبیند، خود را از اول بازار در مسیر حاج مرشد رساندم که به نحوی این خبر را به اطّلاع او برسانم تا با علم به آتشسوری وارد دکّان شود.
گفت: در بین راه خبر آتشسوزی مغازه را به جناب مرشد دادم و گفتم: «مرشد تمام مغازه سوخت.»
جناب مرشد بدون اینکه تغییر حالتی بدهد، گفت: «عیب ندارد بابا» سری تکان داد و با هم به طرف مغازه رفتیم. بین راه دیدم جناب مرشد آهسته گریه میکند! از او پرسیدم: آقا چرا ناراحت شدید؟ اشکال ندارد. دکان را دوباره روبهراه میکنیم. حاج مرشد جواب داد: «نه ناراحتی من از آتشسوزی نیست. آن آتش سوزی خیر بوده، دلم فقط برای اشعاری که سالها سروده و در کشوی میز دخل مغازه گذارده بودم،میسوزد؛ چون جایی نوشته نشده و نسخه دیگری هم از آن وجود ندارد»!
بلی اشعار زیبا و حکمت آموز جناب مرشد در آتش سوزی میسوزد و فقط مقدار کمی از آن باقی میماند که پس از فوت آن جناب توسط حسین آقای عابد و سپس توسط حقیر جمعآوری و به چاپ میرسد.
اشعار دیوان حاج مرشد، چیزی نظیر دیوان مولانا بود. بیشتر از دیوان حافظ مطلب داشت. اسراری در آن اشعار خطّی نهفته بود که جز مرشد کسی نمیدانست و در آخر هم کسی ندانست که چه بود. چیزی که به ما رسید، اندکی بود از دریای خروشانی از علم و حکمت.
خدا را شکر و سپاس میگویم که پدر بزرگم مرحوم حاج مرشد پارهای از این اسرار را به حقیر آموخت و بعد از فوت نیز مقداری را نشانم داد.
آری جناب مرشد از واقعه آتش سوزی، هیچ خمی به ابرو نیاورد و فرمود:
آتش از باطن هر چوب سرآورده برون/ پی دلداری و دلجویی و دلسوزی ما
آتش آن نیست که نمرود بر افروخته بود/ آتش آن است که شد باعث فیروزی ما
از چند شعری که از دو عدد دفترچه صد برگی به دست آمد، اشعاری پیدا شد که بازمانده «دیوان ساعی» است و چون از آتشسوزی باقی مانده به همین دلیل، «دیوان سوخته» نامیده شد که هم اکنون به چاپ سوم رسیده و در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
اشعار سوخته
باقیمانده اشعار جناب مرشد که در دیوان سوخته گردآوری و چاپ شده است شامل: مراثی اهل بیت(ع)، تضمینات، غزلیات، مخمسات، مسدسات، قطعات، مثنویات، ترکیببند، ترجیعات، تکبیتیها، تجمیع و تتمیم است.
مراثی اهل بیت(ع) از سوزناکترین مرثیههاست که عمق دل خواننده را میسوزاند. مثل:
من غم مهر حسین (ع) با شیر از مادر گرفتم/ روز اوّل کامدم دستور تا آخر گرفتم
تضمینات، شامل تضمینی است که مرحوم مرشد از اشعار خواجه حافظ شیرازی(ع) فرموده است. مثل آن شعر معروف حافظ (ره) که فرموده:
آخر الامر گل کوزهگران خواهی شد/ حالیا فکر سبو کن پر از باده کنی
مرحوم مرشد میفرماید: ای انسان! قبل از اینکه به گل کوزهگران برسی، مراحل دیگری را باید طی کنی و این مراحل را در این تضمین توضیح میدهد و شعر مزبور به شکل زیر تضمین شده که انگار آن شعر این مراحل را قبلاً لازم داشته و چه زیبا تضمین فرموده است:
آخر ای خواجه از این دار جهان خواهی شد/ زیر خاک عمل خویش نهان خواهی شد/ سالها خاک ره راهروان خواهی شد
«آخر الامر گل کوزهگران خواهی شد/ حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی»
غزلیات، مانند «غزل دل»، که تقریباً بیانگر همه معارف الهی است. مرحوم مرشد در این غزل میفرماید: درست است که گفتهاند: «تا توانی دلی به دست آور...» ولی تو باید اول دل خود را به دست آوری. آن چنان دلی داری که اگر صاف شود، آیینه قبله نما شود و عالم علم لدنی میشود. دل تو خلوتگه دلدار و حرم ائمه اطهار(ع) میشود:
دل به دست آر که خلوتگه دلدار دل است/ رازدار حرم و محرم اسرار دل است...؟
مخمسات و مسدسات جالبی نیز دارد که در این مختصر مجال توضیح آن نیست و در آنها حقایق زندگی آدمی را بیان میکنند و خوانندگان محترم میتوانند به «دیوان سوخته» مرحوم مرشد مراجعه فرمایند.
بالاخص مرحوم مرشد، ترکیببندی عجیب دارد که در یکی از بندهایش، آن بزرگوار مطلبی را از مشاهدات خود از مدینه العلم حضرت نبی اکرم (ص) سربسته بیان میکند که نظیر آن در دیوان هیچ شاعری مشاهده نشده است!
تک بیتیهای زیبایی هم به طور پراکنده از جناب مرشد به دست آمده که در دیوان سوخته بیان شده است. البته همه این اشعار پس از فوت آن بزرگوار گردآوری شده است و در زمان حیات اجازه چاپ آن را نمیفرمود. مثل آن شعر معروف:
«باغبان در بازکن من مرد گلچین نیستم/ مینشینم گوشهای گلها تماشا میکنم»
حباب وار برای نظاره رخ دوست/ سری کشیم و نگاهی کنیم و آب شویم
منبع: فارس نیوز
مرحوم مرشد چلویی معتقد بود: عشق باید با علم و عقل توأم باشد. او میگفت: عشق نیز یک نشانه دارد که از روی آن معلوم میشود شخص، عاشق واقعی است. نشانه عشق، فضل و بخشش در راه معشوق است.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به «ساعی» و از عارفان معاصر بود که حدود نود سالگی در سال 1357 در تهران درگذشت. وی در بازار تهران جنب مسجد جامع، آشپزخانه داشت و برای عموم سخنرانیهای هفتگی برپا میکرد.
یکی از مطالب بسیار مهمی که جناب مرشد در مورد آن صحبت میکند «اسرار و رموز عشق واقعی» است.
به نظر جناب مرشد «عشق واقعی» چند شرط و نشانه دارد:
1 - عشق باید توأم با علم باشد. یعنی: عاشق بداند که معشوق او شایسته این عشق است و حقیقت عظمت او ایجاب میکند که عاشق او باشد.
2 - عشق باید توأم با عقل باشد. یعنی: عقل تایید کند که معشوق او شایسته این عشق است و حقیقت عظمت او ایجاب میکند که عاشق او باشد.
2 - عشق باید توأم با عقل باشد. یعنی: عقل تایید کند که معشوق دارای چنان درجهای از علو است که عقل سلیم، عشق او را تایید میکند.
3 - برای هدایت عشق، نور لازم است. یعنی: عقل میگوید: انسان باید با نور حرکت کند تا به معشوق برسد و عقل، هدایت کننده عشق است.
4 - عشق واقعی یک معیار دارد. معیار عشق کرم است.
این شرط و نشانه چهارم فائز اهمیت ویژهای است.
مرشد چنین توضیح میدهد:
«هر چیزی یک دلیلی دارد. مثلا طراوت، نشانه آب است و دود دلیل آتش است و همین طور تمام موجودات عالم به همین صورت دلیل دارند عشق نیز یک نشانه دارد که از روی آن معلوم میشود شخص، عاشق واقعی است. نشانه عشق، فضل و بخشش در راه معشوق است. اگر ادعا میکنی عاشق کسی هستی باید در راهش خرج کنی. اگر مال داری باید بدهی. اگر جان داری باید فدا کنی. فرقی نمیکند درجه و ارزش آن کم باشد یا زیاد».
وی ادامه میدهد: «شبی در خواب دیدم که پیری در مدرسهای مشغول تدریس است و متوجه شدم که حکیمی بزرگ است. جلو رفتم و سلام کردم. پیر جواب سلام مرا داد و پرسید کیستی؟ عرض کردم: من غریبم. یک غریب دربهدر بیسواد و عوام هستم. علمی هم ندارم، پیر میپرسد: در جهانی که علم جلوهگر است تو چرا بیسواد هستی؟ مرشد جواب میدهد: ای آفتاب چرخ ادب من «عاشقم» و فکرم در عوالم دیگری است.
پیر میگوید: اشتباه نکن. عاشقی ملک و مال میخواهد. پایه عشق را روی سیم و زر و مال و جان قرار دادهاند والا عاشق بی سر و پا زیاد است.
مرشد از این رویا درس میآموزد که ادعای عاشقی بدون نشانهای از کرم وجود و سخا، ادعایی واهی است و عشق بی علم و عقل رسوایی است. به همین خاطر میگوید: «عشق با نور معرفت هنر است» در قطعه شعری چنین بیان کرده است:
بشنو این نکته سر بسته که از اسرار است
عاشقی را کرم و جود و سخا معیار است
عاشقی شیوه مردان کریم است ار نه
عاشق بی سر و بیپا و کرم بسیار است
وی بیان میکند: «بزرگترین عاشق عالم حضرت ابا عبدالله الحسین است که در راه معشوق یگانه، هر چه را که داشت، تقدیم کرد.
عقل و علم و عمل و عشق اگر جمع شوند / چرخ در خدمت تو بنده خدمتکار است.
منبع: فارس نیوز