خبرگزاری فارس: «مرشد چلویی» کسی بود که ملکوت خدا را در همین دنیا مشاهده کرده بود؛ زبان گلها را بلد بود، پیام باد را میشنید، مسیر آب را میدانست، در این دنیا ملائکه بر او نازل شده بودند و در دکان او رفت و آمد میکردند.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزارى فارس، از پیروان ائمه اطهار علیهمالسلام در قرون معاصر عده انگشتشماری در دنیا ظاهر شدهاند که میوههای شجره طیبه و شاخه طوبی بودند و مقام عرفانی و درجه قرب آنها به حدی بود که در زمره اولیای خدا قرار گرفتند.
از جمله بندگان مخلص خداوند مرحوم «حاج مرشد چلویی» است.
او از سرچشمه نبوی و ولایت علوی نوشید و مانند نوری از مشکات نورالله حضرت نبی اکرم(ص) و باب ولایت وصی خاتم در این سرزمین و در بین ما درخشید. او عالمی ربانی بود که میگفت: آنقدر برای خدای سبحان و ائمه اطهار گریه میکنم تا آثاری از وجود من باقی نماند.
آری مؤمن بالله این گونه است همچنان که اهل بیت(ع) این طور بودند: چشمشان چشم خدا، گوششان گوش خدا، دستشان دست خدا و همه وجودشان وجود خدا میشود.
حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به «ساعی» و از عارفان معاصر بود که در حدود نود سالگی در سال 1357 در تهران درگذشت. وی در بازار تهران جنب مسجد جامع، آشپزخانه داشت و برای عموم سخنرانیهای هفتگی برپا میکرد.
«مرشد» کسی بود که ملکوت خدا را در همین دنیا مشاهده کرده بود؛ زبان گلها را بلد بود، پیام باد را میشنید، مسیر آب را میدانست، هیچ آرزویی در دل نداشت و جز رضای خدا راهی نمیپویید. در این دنیا ملائکه بر او نازل شده بودند و در دکان او رفت و آمد میکردند.
به مریدان خاص خود میگفت: بیایید مثل من از دو عالم بگذرید تا از آفرینش با خبر شوید.
بر این اساس بر آن شدیم تا سلوک و منش رفتاری این بنده مخلص و ملکوتی که میتواند راه روشنی را فرا روی علاقهمندان قرار میدهد را برای مخاطبان ذکر کنیم که بخش نخست این مطلب که به معرفی شخصیت «مرشد» دارد از زبان نوه ایشان علی عابد نهاوندی است که در ادامه میآید:
نحوه زندگی
مرحوم مرشد، زندگی بسیار سادهای داشت. اگر کسی او را نمیشناخت، متوجه نمیشد که او یک مرد استثنایی است. خیلی ساده و بیآلایش زندگی میکرد. سه بار ازدواج کرده بود. خانم اول مرحوم مرشد که جده حقیر و والده مرحوم پدرم حیدر آقای معجزه بود، هنگام زایمان دختر خود از دنیا رفت.
مادر بزرگ ما، یعنی مادر پدرم، سه فرزند از حاج مرشد آورده بود. یک پسر( پدرم مرحوم حیدر عابد نهاوندی ملقب به حیدر آقای تهرانی) و دو دختر (عمههای حقیر) که یکی از آنها اکنون در قید حیات است و دیگری فوت کرده است.
مادر بزرگ ما در هنگام زایمان دختر دوم خود دار فانی را وداع گفته و آن دختر نیز خود مرحوم شده و خواهر بزرگ او اکنون در قید حیات است.
این همسر که همسر اول جناب مرشد بود، همسری بسیار مهربان بود که مرشد از وی به نیکی یاد کرده است. پدرم میگفت: وقتی حاج مرشد از سر کار بر میگشت، مادرم مثل پروانه دور او میگشت. حاج مرشد آن روزها جوان بود. مادرم مرشد را «میرزا جان» صدا میزد. در بازار هم او را «آمیرزا» و گاهی «مرشد» خطاب میکردند. نام او احمد بود و به«آمیرزا احمد» لقب گرفت. چون گاهی برای دوستان خود صحبت میکرد، آهسته شعر میخواند و پند و اندرز میداد، کمکم به او «مرشد» گفتند.
بعد از فوت همسر اول، جناب مرشد با همسر دوم خود ازدواج میکند و از او یک دختر متولد میشود که آن دختر(عمه حقیر) نیز از دنیا رفته و فرزندان او در قید حیات هستند.
مرحوم مرشد میگفت: «من در زمان زندگی با همسر اول خود، جوان بودم و نتوانستم محبتهای او را جبران کنم» پدرم میگفت: «مادر بزرگ تو لقمه میگرفت و دهان پدرم میگذاشت».
اما همسر دوم مرشد به اندازه همسر اول او وفا نداشت؛ بلکه بر عکس همسر اول، با مرحوم مرشد بدرفتاری میکرد.
بدرفتاریهای این همسر، به قدری شدت گرفت که به حد آزار او رسیده بود و مرشد میگفت: این سرنوشت من است و آزار و اذیت این زن تقدیری است که مرا به صبر وا میدارد.
همسر دوم با مرشد طوری رفتار میکرد که گویی غلام حلقه به گوش اوست و کمتر مردی میتوانست این حقارت را تحمل کند و تاب بیاورد. داستان معروف آن عالمی که طلبهای برای دیدار او شهر به شهر گشته و منزل او را پیدا کرده بود، یادم آمد. منزل عالم نزدیک جنگل بود و وقتی طلبه جوان به منزل عالم رسید. او در خانه نبود. همسر عالم درب منزل را به روی طلبه گشود و طلبه جوان از او پرسید: «عالم کجاست؟» همسر عالم با لحن توهینآمیز و تحقیر کنندهای به طلبه جوان پاسخ داد: «آن فلان فلان شده را میگویی؟ رفته از جنگل هیزم بیاورد» طلبه جوان که از همسر عالم و گفتههای او مکدر و غمگین شده بود، در کنار منزل عالم به انتظار مینشیند چند لحظه بعد عالم از جنگل باز میگردد.
در حالی که هیزمها را سوار شیر نر زنده کرده و با مارهای سمی زنده هیزمها را به کمر شیر، گره زده بود، به طرف او میآید. طلبه جوان در حالی که از شیر و مارها ترسیده و از این وضع تعجب کرده بود، سرپا میایستد. در حالی که به خود میلرزید، عالم به او نزدیک شده و در گوش او به آرامی میگوید: «جوان! من از آن صبر به این مقام رسیدهام» آری ما نوادگان همسر اول مرحوم مرشد همیشه مانند فداییان او بودیم. از همان کودکی در مقابل او مؤدب میایستادیم و بدون اجازه او کاری نمیکردیم. وقتی همسر دوم مرشد با او بدرفتاری میکرد، جلو میآمدیم تا خود فرمان نامادری را برده و چند سال که از ازدواج دوم مرحوم مرشد گذشت، خدا دختری به آنها داد و همسرش هنگام زایمان از دنیا رفت. مرشد برای اینکه غمخوار و پناهی داشته باشد، ناچار همسر سومی برای خود اختیار میکند.
زندگی مرحوم مرشد با همسر سوم با همسر دومش بسیار تفاوت داشت. او نسبتا مهربانتر با وی رفتار میکرد و حرفشنو تر بود. از همسر سوم نیز مرحوم مرشد، سه فرزند دارد که هر سه در قید حیات هستند؛ دو پسر و یک دختر(عموها و عمه حقیر).
مرحوم مرشد گهگاه به منزل همسر سوم خود میرفت و قدری استراحت میکرد تا بار مشقت روزانه را زمین بگذارد.
منبع: فارس نیوز
خبرگزاری فارس: مرحوم مرشد چلویی میگفت: حضرت نبی اکرم(ص) و حضرت امیرالمؤمنین(ع) مرا به خاطر این تابلو، این اعلان و این عمل صدق، تحسین فرمودهاند.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به «ساعی» و از عارفان معاصر بود که حدود نود سالگی در سال 1357 در تهران درگذشت. وی در بازار تهران جنب مسجد جامع، آشپزخانه داشت و برای عموم سخنرانیهای هفتگی برپا میکرد.
در ادامه معرفی شخصیت مرحوم «مرشد چلویی» قصد داریم که اخلاق و نحوه رفتار او را در مقاطع گوناگون از زبان علی عابد نهاوندی، نوه این عارف فقید نقل کنیم.
* نحوه رفتار مرشد
مرحوم مرشد با اینکه دستی در این دنیا و دستی به عالم بالا داشت که خدمت ائمه طاهرین (ع) رسیده بود، با همه چنان با نرمی و آرامی و خضوع و خشوع صحبت میکرد که گویی مهربانی از کلامش میریخت. کلمات را خیلی آهسته و آرام ادا میکرد. اول جملهاش میگفت: «بابا چنین... بابا چنان...»
به آرامی هم راه میرفت. هیچ وقت بلند صحبت نمیکرد و فریاد نمیزد. من که سالها در کنار او بودم، داد زدن یا فریاد بلند او را حتی برای صدا کردن کسی، نشنیدم.
هر که به او بدی میکرد، ستم مینمود، قرضش را نمیداد، پول غذا نمیداد، حتی اذیت و آزار میرساند، مغازه را به هم میزد و ... در عوض با آرامی او را راضی میکرد، حتی اگر حق هم نداشت و بهانهاش برای گرفتن پول بود، به آرامی پولی در جیب او میگذاشت و او را شرمنده میکرد و میفرمود:
کو آن کسی که کار برای خدا کند؟/ بر جای بیوفایی مردم وفا کند
هر چند خلق، سنگ ملامت بر او زنند/ بر جای سنگ نیمه شبها دعا کند
* نسیه و وجه دستی
تابلویی که روی دخل مغازه مرحوم مرشد گذاشته شده بود: «نسیه و وجه دستی داده میشود حتی به جنابعالی به قدر قوه» خیلی خاطرات را به یادگار گذاشته و در ذهنهای مردم باقی مانده است.
اغلب مردمی که نداشتند، یا رند بودند و میخواستند پول ندهند؛ از این موضوع استفاده میکردند، غذای مجانی میخوردند و میرفتند.
این تابلو، برخلاف تابلوهایی بود که معمولا در مغازهها میگذاشتند، مبنی بر اینکه: «نسیه داده نمیشود» یا «نسیه ممنوع» یا «نسیه مرد» و ... مرحوم مرشد این تابلو را به عنوان شعار در مغازه نگذاشته بود؛ بلکه به آن عمل میکرد.
جناب مرشد فرموده بود: حضرت نبی اکرم (ص) و حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) مرا به خاطر این تابلو، این اعلان و این عمل صدق، تحسین فرمودهاند.
* صبر مرشد
الحق که صبر جناب مرشد، صبر انبیا و اولیا بود.
چقدر مطلب و خاطره از این صبر جمیل مرشد به یاد دارم که تا به حال از هیچ انسانی مشاهده نکردهام، جز اینکه در احادیث و روایات از اصحاب خاصه انبیا و اولیاء خدا شنیده یا خوانده بودم.
هم مردمان اطراف او و هم مرد غریبه، گاه او را اذیت میکردند. همسر دومش (خانم) با فحش و ناسزا مثل یک خدمتکار به او فرمان میداد. او آرام انجام میداد و هرگز سخنی که مخالف شخصیت او بود، به زبان نمیآورد.
بعضی گردن کلفتهای آن زمان که اخلاق مرشد را شنیده بودند، در مغازه میآمدند و از او به زور اخاذی میکردند و پول میخواستند. مرشد آنها را راضی و آرام میکرد، و به آنها پول میداد و میرفتند.
میگفت: تقوا و صبر دو کلید بهشت هستند که در دست و زیان آدمی است! اگر از چیزی ناراحت شدی زود زبانت را به حرف ناسزا برنگردان؛ بلکه برعکس به طرف خود محبت کن.
به عنوان مثال، در نحوه صبر مرحوم مرشد، اتفاقی را که برای او افتاده بود، به شرح زیر است:
روزی جناب مرشد از بازار بینالحرمین به طرف مغازه خود در حرکت بود. یک حَمال صندوق چوبی بزرگی پشت خود گذارده، و سر خود را پایین انداخته بود و میرفت. بازار خیلی شلوغ بود. مردم به هم تنه میزدند تا رد شوند. در آن شلوغی گوشه تیز صندوقی که حمال آن را حمل میکرد، به شدت به پیشانی جناب مرشد اصابت کرد. مردم بازار که جناب مرشد را میشناختند، متوجه ماجرا شدند. خون از پیشانی مبارکش جاری شد. به طوری که صورت و محاسنش خونآلود شده بود. حمال که متوجه شد، ناراحت شد ولی چیزی نمیگفت و ترسیده بود!
مردم دور مرشد جمع شدند. حاج مرشد آرام به کنار دیوار بازار خود را رساند و جلوی یک مغازه، روی زمین نشست و تکیه داد، با دستمال خونهای صورت خود را پاک میکرد، اما در آن حال هیچ اعتراضی نکرد؛ هیچ حرفی به زبان نیاورد و با دست اشاره کرد که حمال را رها کنید. مردم به خواهش او حمال را رها ساختند. و حتی یک کلمه اعتراضآمیز و گلهمند از حاج مرشد شنیده نشد.
آری او ستم را با محبت، جفا را با وفا، طلب را با سخا و خطا را با صفا پاسخ میداد.
منبع: فارس نیوز
اشعار دیوان مرحوم مرشد چلویی چیزی نظیر دیوان مولانا بود، بیشتر از دیوان حافظ شعر داشت. اسراری در آن اشعار خطّی نهفته بود که جز مرشد کسی نمیدانست.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به «ساعی» و از عارفان معاصر بود که حدود نود سالگی در سال 1357 در تهران درگذشت. وی در بازار تهران جنب مسجد جامع، آشپزخانه داشت و برای عموم سخنرانیهای هفتگی برپا میکرد.
این نوشتار به بیان ماجرای آتشسوزی مغازه مرحوم مرشد و از بین رفتن بخشی از دیوان اشعار وی اشاره دارد که از زبان علی عابد نهاوندی، نوه این عارف فقید نقل میشود:
یک روز در مغازه جناب مرشد، آتشسوزی رخ میدهد؛ به طوری که اغلب اثاثیه داخل دکّان در آتش میسوزد. حاج مرشد هنوز موضوع را نمیدانست و طبق معمول ساعت 11 صبح بود که از پلّههای نوروزخانه پایین آمد و به طرف مغازه رفت.
یکی از شاگردان به من گفت: برای اینکه این خبر حاج مرشد را ناراحت نکند و با صحنه آتشسوزی صدمهای نبیند، خود را از اول بازار در مسیر حاج مرشد رساندم که به نحوی این خبر را به اطّلاع او برسانم تا با علم به آتشسوری وارد دکّان شود.
گفت: در بین راه خبر آتشسوزی مغازه را به جناب مرشد دادم و گفتم: «مرشد تمام مغازه سوخت.»
جناب مرشد بدون اینکه تغییر حالتی بدهد، گفت: «عیب ندارد بابا» سری تکان داد و با هم به طرف مغازه رفتیم. بین راه دیدم جناب مرشد آهسته گریه میکند! از او پرسیدم: آقا چرا ناراحت شدید؟ اشکال ندارد. دکان را دوباره روبهراه میکنیم. حاج مرشد جواب داد: «نه ناراحتی من از آتشسوزی نیست. آن آتش سوزی خیر بوده، دلم فقط برای اشعاری که سالها سروده و در کشوی میز دخل مغازه گذارده بودم،میسوزد؛ چون جایی نوشته نشده و نسخه دیگری هم از آن وجود ندارد»!
بلی اشعار زیبا و حکمت آموز جناب مرشد در آتش سوزی میسوزد و فقط مقدار کمی از آن باقی میماند که پس از فوت آن جناب توسط حسین آقای عابد و سپس توسط حقیر جمعآوری و به چاپ میرسد.
اشعار دیوان حاج مرشد، چیزی نظیر دیوان مولانا بود. بیشتر از دیوان حافظ مطلب داشت. اسراری در آن اشعار خطّی نهفته بود که جز مرشد کسی نمیدانست و در آخر هم کسی ندانست که چه بود. چیزی که به ما رسید، اندکی بود از دریای خروشانی از علم و حکمت.
خدا را شکر و سپاس میگویم که پدر بزرگم مرحوم حاج مرشد پارهای از این اسرار را به حقیر آموخت و بعد از فوت نیز مقداری را نشانم داد.
آری جناب مرشد از واقعه آتش سوزی، هیچ خمی به ابرو نیاورد و فرمود:
آتش از باطن هر چوب سرآورده برون/ پی دلداری و دلجویی و دلسوزی ما
آتش آن نیست که نمرود بر افروخته بود/ آتش آن است که شد باعث فیروزی ما
از چند شعری که از دو عدد دفترچه صد برگی به دست آمد، اشعاری پیدا شد که بازمانده «دیوان ساعی» است و چون از آتشسوزی باقی مانده به همین دلیل، «دیوان سوخته» نامیده شد که هم اکنون به چاپ سوم رسیده و در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
اشعار سوخته
باقیمانده اشعار جناب مرشد که در دیوان سوخته گردآوری و چاپ شده است شامل: مراثی اهل بیت(ع)، تضمینات، غزلیات، مخمسات، مسدسات، قطعات، مثنویات، ترکیببند، ترجیعات، تکبیتیها، تجمیع و تتمیم است.
مراثی اهل بیت(ع) از سوزناکترین مرثیههاست که عمق دل خواننده را میسوزاند. مثل:
من غم مهر حسین (ع) با شیر از مادر گرفتم/ روز اوّل کامدم دستور تا آخر گرفتم
تضمینات، شامل تضمینی است که مرحوم مرشد از اشعار خواجه حافظ شیرازی(ع) فرموده است. مثل آن شعر معروف حافظ (ره) که فرموده:
آخر الامر گل کوزهگران خواهی شد/ حالیا فکر سبو کن پر از باده کنی
مرحوم مرشد میفرماید: ای انسان! قبل از اینکه به گل کوزهگران برسی، مراحل دیگری را باید طی کنی و این مراحل را در این تضمین توضیح میدهد و شعر مزبور به شکل زیر تضمین شده که انگار آن شعر این مراحل را قبلاً لازم داشته و چه زیبا تضمین فرموده است:
آخر ای خواجه از این دار جهان خواهی شد/ زیر خاک عمل خویش نهان خواهی شد/ سالها خاک ره راهروان خواهی شد
«آخر الامر گل کوزهگران خواهی شد/ حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی»
غزلیات، مانند «غزل دل»، که تقریباً بیانگر همه معارف الهی است. مرحوم مرشد در این غزل میفرماید: درست است که گفتهاند: «تا توانی دلی به دست آور...» ولی تو باید اول دل خود را به دست آوری. آن چنان دلی داری که اگر صاف شود، آیینه قبله نما شود و عالم علم لدنی میشود. دل تو خلوتگه دلدار و حرم ائمه اطهار(ع) میشود:
دل به دست آر که خلوتگه دلدار دل است/ رازدار حرم و محرم اسرار دل است...؟
مخمسات و مسدسات جالبی نیز دارد که در این مختصر مجال توضیح آن نیست و در آنها حقایق زندگی آدمی را بیان میکنند و خوانندگان محترم میتوانند به «دیوان سوخته» مرحوم مرشد مراجعه فرمایند.
بالاخص مرحوم مرشد، ترکیببندی عجیب دارد که در یکی از بندهایش، آن بزرگوار مطلبی را از مشاهدات خود از مدینه العلم حضرت نبی اکرم (ص) سربسته بیان میکند که نظیر آن در دیوان هیچ شاعری مشاهده نشده است!
تک بیتیهای زیبایی هم به طور پراکنده از جناب مرشد به دست آمده که در دیوان سوخته بیان شده است. البته همه این اشعار پس از فوت آن بزرگوار گردآوری شده است و در زمان حیات اجازه چاپ آن را نمیفرمود. مثل آن شعر معروف:
«باغبان در بازکن من مرد گلچین نیستم/ مینشینم گوشهای گلها تماشا میکنم»
حباب وار برای نظاره رخ دوست/ سری کشیم و نگاهی کنیم و آب شویم
منبع: فارس نیوز
مرحوم مرشد چلویی معتقد بود: عشق باید با علم و عقل توأم باشد. او میگفت: عشق نیز یک نشانه دارد که از روی آن معلوم میشود شخص، عاشق واقعی است. نشانه عشق، فضل و بخشش در راه معشوق است.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به «ساعی» و از عارفان معاصر بود که حدود نود سالگی در سال 1357 در تهران درگذشت. وی در بازار تهران جنب مسجد جامع، آشپزخانه داشت و برای عموم سخنرانیهای هفتگی برپا میکرد.
یکی از مطالب بسیار مهمی که جناب مرشد در مورد آن صحبت میکند «اسرار و رموز عشق واقعی» است.
به نظر جناب مرشد «عشق واقعی» چند شرط و نشانه دارد:
1 - عشق باید توأم با علم باشد. یعنی: عاشق بداند که معشوق او شایسته این عشق است و حقیقت عظمت او ایجاب میکند که عاشق او باشد.
2 - عشق باید توأم با عقل باشد. یعنی: عقل تایید کند که معشوق او شایسته این عشق است و حقیقت عظمت او ایجاب میکند که عاشق او باشد.
2 - عشق باید توأم با عقل باشد. یعنی: عقل تایید کند که معشوق دارای چنان درجهای از علو است که عقل سلیم، عشق او را تایید میکند.
3 - برای هدایت عشق، نور لازم است. یعنی: عقل میگوید: انسان باید با نور حرکت کند تا به معشوق برسد و عقل، هدایت کننده عشق است.
4 - عشق واقعی یک معیار دارد. معیار عشق کرم است.
این شرط و نشانه چهارم فائز اهمیت ویژهای است.
مرشد چنین توضیح میدهد:
«هر چیزی یک دلیلی دارد. مثلا طراوت، نشانه آب است و دود دلیل آتش است و همین طور تمام موجودات عالم به همین صورت دلیل دارند عشق نیز یک نشانه دارد که از روی آن معلوم میشود شخص، عاشق واقعی است. نشانه عشق، فضل و بخشش در راه معشوق است. اگر ادعا میکنی عاشق کسی هستی باید در راهش خرج کنی. اگر مال داری باید بدهی. اگر جان داری باید فدا کنی. فرقی نمیکند درجه و ارزش آن کم باشد یا زیاد».
وی ادامه میدهد: «شبی در خواب دیدم که پیری در مدرسهای مشغول تدریس است و متوجه شدم که حکیمی بزرگ است. جلو رفتم و سلام کردم. پیر جواب سلام مرا داد و پرسید کیستی؟ عرض کردم: من غریبم. یک غریب دربهدر بیسواد و عوام هستم. علمی هم ندارم، پیر میپرسد: در جهانی که علم جلوهگر است تو چرا بیسواد هستی؟ مرشد جواب میدهد: ای آفتاب چرخ ادب من «عاشقم» و فکرم در عوالم دیگری است.
پیر میگوید: اشتباه نکن. عاشقی ملک و مال میخواهد. پایه عشق را روی سیم و زر و مال و جان قرار دادهاند والا عاشق بی سر و پا زیاد است.
مرشد از این رویا درس میآموزد که ادعای عاشقی بدون نشانهای از کرم وجود و سخا، ادعایی واهی است و عشق بی علم و عقل رسوایی است. به همین خاطر میگوید: «عشق با نور معرفت هنر است» در قطعه شعری چنین بیان کرده است:
بشنو این نکته سر بسته که از اسرار است
عاشقی را کرم و جود و سخا معیار است
عاشقی شیوه مردان کریم است ار نه
عاشق بی سر و بیپا و کرم بسیار است
وی بیان میکند: «بزرگترین عاشق عالم حضرت ابا عبدالله الحسین است که در راه معشوق یگانه، هر چه را که داشت، تقدیم کرد.
عقل و علم و عمل و عشق اگر جمع شوند / چرخ در خدمت تو بنده خدمتکار است.
منبع: فارس نیوز
با فرارسیدن پنجاهوسومین سالگرد وفات آیتالله العظمی بروجردی به بیان خاطرهای از این عالم ربانی می پردازیم که مشروح آن در پی میآید:
آیة اللّه سید مصطفی خوانساری نقل کردهاند: حضرت آیة اللّه بروجردی در مسجد عشقعلی اصول مباحثه می کردند. روزی یکی از فضلای به نام آقای شیخ علی جاپلقی اشکال کردند.
آیة اللّه بروجردی جواب دادند آقا شیخ علی جواب آقا را رد کردند آیة اللّه بروجردی عصبانی شدند به نحوی که آقا شیخ علی متأثر شد که می خواست گریه کند.
مباحثه تمام شد نماز مغرب را تمام کرده بودم که مشهدی رضا خادم آقا آمد و گفت: آقا از مباحثه که برگشتند ما بین در کتابخانه و اندرون ایستاده و متأثرند و فرمودند:
بروید به آقای خوانساری بگویید بیاید من با عجله نماز عشا را خواندم و پیش آقا رفتم دیدم ایشان با حالت ناراحتی و تأثر شدید ایستاده اند تا من رسیدم فرمودند: این چه حالتی بود که از من سر زد، یک نفر عالم ربانی را رنجاندم، الان باید بروم و دست ایشان را ببوسم و حلالیت بطلبم که از من بگذرد و بعد بیایم نماز مغرب و عشا را بخوانم.
عرض کردم: ایشان در مسجد (شاه زید) که امام جماعت است و بعد از نماز مسئله می گوید و برای مردم موعظه می کند، لذا تا دو سه ساعت از شب گذشته منزل نمی آید، من به ایشان اطلاع می دهم که آقا فردا صبح منزل شما خواهند آمد. آقا قبول فرمودند.
صبح شد من رفتم حرم، از حرم که برگشتم دیدم آقا سوار بر درشکه در منزل ما منتظر من هستند، در خدمتشان رفتیم منزل آقای شیخ علی وقتی آقا شیخ علی را دیدند می خواستند دست او را ببوسند که نگذاشت می فرمودند: از من بگذرید، از حالت طبیعی خارج شدم و به شما پرخاش کردم و...
آقا شیخ علی گفت: شما سرور مسلمین هستید برخورد شما باعث افتخار من است و... بالاخره این برخورد موجب شد که آقا شیخ علی تا آخر عمر مورد عطوفت آقا قرار گرفت.
مرحوم آیةاللّه العظمی بروجردی مکرر فرمودهاند: در ایامی که بروجرد بودم به ناراحتی و درد چشم بسیار شدید مبتلا شدم این ناراحتی به حدی شدت گرفت که تصمیم گرفتم در مجلس شرکت نکنم ولی باز منصرف شده و دریغم آمد که روز عاشورا ولو به عنوان استشفاء در مجلس روضه حاضر نشوم.
در بروجرد رسم بود که در روز عاشورا جماعتی از علما و سادات طباطبائی در رأس آنان در هر سن، از اذان صبح گل می گرفتند و تمام بدن خود را گل آلود می کردند خاک گل شده با گلاب که در اصطلاح محلی خره گویند و سایر مردم نیز به تبع آنان بدن خود را گل آلود می کردند.
مرحوم آیةاللّه العظمی بروجردی می فرمودند: وقتی که این دسته به منزل ما آمدند، من از روی پای یکی از آنان مقداری گل برداشتم و به دیدگان بیمار خود مالیدم. به فاصله کوتاهی این ناراحتی برطرف شد و من پس از آن، به هیچ کسالت چشمی مبتلا نشدم و حتی محتاج عینک نیز نگردیدم.
آیتالله سید نورالدین طاهری شیرازی، از شاگردان و معتمدان آیتالله العظمی بروجردی میگوید:
اواخر سال 1324 که آیتالله بروجردی به قم آمد والد بنده به بیماری مبتلا بود. قرار بود پدرم ابتدا از شیراز به قم آمده و سپس به بیمارستان فیروزآبادی شهرری برود تا معالجه شود. پدرم از علمای بزرگ شیراز بود لذا در قم اکثر علما از جمله آیتالله بروجردی به دیدن ایشان آمدند.
آیتالله بروجردی به پدرم گفتند: از عمل جراحی هراس نداشته باش. من نیز در بروجرد به بیماری شما گرفتار بودم و درد بعضی اوقات آنقدر شدید بود که بیهوش میشدم! شبی هنگام نماز من از حال رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم... اطرافیان و اطبا گفتند باید مرا به بیمارستان فیروزآبادی برسانند.
بین راه که میرفتیم یک مرتبه چشمم باز شد و در میان صحرا چراغهایی را دیدم. از کسی که همراهم بود پرسیدم این چراغها چیست؟ او گفت: این چراغهای شهر مقدس قم و حرم حضرت معصومه(س) است.
آیتالله بروجردی با دیدن چراغها گفتند: این به هوش آمدن من از برکات حضرت فاطمه معصومه(س) است و همان جا فرمودند: من نذر میکنم بعد از عمل، 40 روز در قم بمانم و اکنون که عمل کردهام، آمدهام که نذر خویش را ادا کنم.
این 40 روز سبب برکات فراوانی شد و ایشان کلاس درسی در قم برپا کرد و همانند بحر مواجی بود که علمای حوزه علمیه قم با خواهش و تمنا نگذاشتند ایشان از قم بروند.
در آن زمان با وجود اینکه آیتالله حجت کوهکمرهای، آیتالله مرعشی نجفی، آیتالله محقق داماد، آیتالله اراکی، آیتالله سید محمد تقی و سید احمد خوانساری از بزرگان و علما در قم وجود داشتند اما همگی بر مرجعیت آیتالله بروجردی اقرار داشته و در تبعیت ایشان بودند و از آنجایی که به جایگاه ایشان پی برده بودند، مانع از بازگشت آیتالله العظمی بروجردی از قم به بروجرد شدند.
ایشان از جمله علما و مراجع بزرگی بود که از زمان شیخ طوسی تا زمان حاضر، کمتر فردی نظیر ایشان پیدا میشود.
حجتالاسلام والمسلمین حسین انصاریان در کتاب ارزشها و لغزشها با بیان خاطرهای، ماجرای ازدواج مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (ره) و پاداش اطاعت این مرجع تقلید از پدر خود را اینگونه نقل کرده است.
مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (ره) در احوالات خود گفته است: در اصفهان تحصیل میکردم، اساتید آن روز اصفهان کمنظیر بودند،مانند آیتالله العظمی کلباسی،مرحوم آقا سید باقر درچهای، حکیم بزرگ قشقایی، و حکیم بزرگ ملا محمد کاشانی.
آیت الله العظمی بروجردی (ره) نقل میکنند: من گرم تحصیل در محضر ایشان و عاشق این اساتید بودم. همواره مایههای علمی من بالا میرفت که نامهای از پدر دریافت کردم. "پدر ایشان (که از علما بود) در بروجرد، معاش زندگی را از راه کشاورزی تامین میکرد"، در نامه آمده بود:حسین عزیزم به بروجرد بیا،من وسائل عروسی تو را فراهم کردهام.
نامهای به پدر نوشتم که مرا از ازدواج معاف کنید و اجازه بدهید درس بخوانم، پدر در جواب نوشت: فکر نمیکنی اگر به سخن پدر گوش ندهی، این مانع تو باشد؟ خدا در قرآن فرمودهاست: "و بِالوالدین احساناً".
بلافاصله به بروجرد رفتم. عروسی که تمام شد، پدرم گفت:حالا میخواهی بروی برو.
آیتالله العظمی بروجردی میگفتند؛ بروجردی شدن یعنی ( به جایگاه مرجعیت و رسیدن به قلههای بلند علمی) در مرهون این خانم بود که پدر من برای من گرفت.
منابع:
1. حوزه نیوز
2. مردان علم در میدان عمل، ج2
3. خبرگزاری فارس
تهیه و فرآوری: عبداله فربود ، گروه حوزه علمیه تبیان
خاطرات و دیدگاه های آیت الله محمدباقر سلطانی طباطبایی پیرامون حضرت آیتالله العظمی بروجردی
حضرتعالی که ارتباط نزدیک و دیرینهای با آیت الله بروجردی و حضرت امام خمینی رحمت الله علیهما داشته اید ، لطفا چگونگی ارتباط آن دو بزرگوار را توضیح دهید .
البته بنده جزو اصحاب آیت الله بروجردی نبودم ، یعنی نه در جلسات استفتا شرکت می کردم و نه در مراسلات و کارهای دیگر ، زیرا روزی دو سه تا درس می گفتم و وقت این کارها را نداشتم .
البته ارتباط برقرار بود و در بسیاری از امور ، اقدام می کردم ، اما نمی خواستم مجبور باشم که همیشه حضور داشته باشم. اما نسبت به ارتباط این دو بزرگوار ، باید بگویم ارتباط طرفینی بود .
هم امام به آیت الله بروجردی بسیار احترام می گذاشتند و علاقه مند به ایشان بودند و هم آیت الله بروجردی نسبت به امام اهمیت فوق العاده ای قائل بودند و به وی علاقه شدیدی داشتند و مأموریت های مهمی را به ایشان محول می کردند ، مثلا در مشهد حادثه ای اتفاق افتاد که حضرت امام را با اختیارات تام به آنجا فرستادند.
آن مأموریت دو ماه طول کشید. در قضیه نهاوند نیز ، با همین اختیارات امام از طرف آیت الله بروجردی رفتند. در یک سفری هم خود آیت الله بروجردی به مشهد رفتند ، مرحوم آیت الله داماد و مرحوم امام همراه ایشان بودند .
در این سفر امام از طرف آیت الله بروجردی مسۆول مراجعات مالی بودند و مستقلا به ایشان مراجعه می شد .
راجع به ارتباط امام با ایشان از مطالب گذشته مقداری این موضوع روشن شد. امام خمینی روزی به من فرمودند : "حیف قم که آیت الله بروجردی در آن نیستند.کاش وضعی پیش می آمد که ایشان به قم می آمدند."
پیش از آمدن آیت الله بروجردی به قم ، به ایشان اظهار علاقه می کردند . بیشترین کوشش را برای آمدن آیت الله بروجردی به قم آن بزرگوار انجام دادند .
شاید ایشان باعث شدند که تجار تهران مدرسین و فضلا ، از مراجع بخواهند که از آیت الله بروجردی برای ماندن در قم دعوت کنند . بعد از آن که به قم آمدند نیز، در ترویج مقام علمی ایشان بسیار کوشیدند .
پس از آن که آِیت الله بروجردی جا افتادند و به اوضاع حوزه آشنا شدند امام رحمت الله علیه ، لازم نمیدانستند که مثل گذشته مرتبط با آیت الله بروجردی باشند لذا به طور طبیعی مقداری ارتباط را کم کردند.
آیت الله بروجردی به حفظ حوزه علاقه زیادی داشتند . مکرر می گفتند : "حوزه قم مثل شهری است که دروازه ندارد. حوزه به روی اشخاص مختلف باز است. افراد صالح و ناصالح از هم ممتاز نمی شوند. ای کاش نظمی بود و برنامه ای."
این آرزو را در جاهای مختلف ابراز می داشتند. دنبال این موضوع ، هیأتی را مرکب از چند نفر آقایان حوزه تشکیل دادند که نظریات اصلاحی خود را برای اداره حوزه بعد از مشورت بگویند . به این هیأت اصطلاحا "هیات حاکمه" می گفتند .
آیت الله بروجردی به آنان اختیار تام داده بودند که مصالح حوزه را بسنجند و بر این اساس عمل کنند. اعضای این هیأت تا آنجا که یادم هست عبارت بودند از:مرحوم امام خمینی ، حاج شیخ مرتضی حائری ، حاج سید احمد زنجانی ، حاج سید ابوطالب مدرسی ، مرحوم آیت الله فاضل ، حاج سید زین العابدین کاشانی، مرحوم سید محمد یزدی (داماد) ، حاج شیخ ابوالقاسم اصفهانی ، حاج میرزا محمود روحانی ، حاج ریحان الله گلپایگانی ، حاج آقا فقیهی رشتی ، بنده و ... . جلسات هر شب در مدرسه حاج ملا صادق برگزار می شد .
یکی از برنامه هایی که ریخته شد ، موضوع امتحانات در حوزه بود : چه درس هایی امتحان گرفته شود ، تعیین رتبه گردد و ... از آن هیأت چند نفری برای امتحان گرفتن انتخاب شدند . این کار زود به جریان افتاد .
سطح ها و مدت تحصیل (که عبارت از سه سطح) درسهای اصلی و جنبی هر سطح و کتابهای مربوط به هر بخشی را روشن کردند . در یکی از جلسه های هیأت ، بنده و مرحوم حاج سید احمد زنجانی نتوانسته بودیم حضور داشته باشیم ؛ اما سایر آقایان بوده اند .
در این جلسه از طرف مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری طرحی مطرح می شود (گویا امام خمینی در تهیه این طرح دخالت داشته اند) برنامه امتحان های حوزه ، کیفیت پرداخت شهریه ها ، اخذ وجوهات ، ملاقات اشخاص با زعیم حوزه علمیه و ... از موارد این طرح بوده است .
خلاصه در این طرح که شامل موارد و فصولی بود اداره حوزه و چگونگی اصلاح آن پیش بینی شده بود و آقایان حاضر در جلسه امضا کرده بودند و برای تایید نهایی توسط آقای حائری و حاج فقیهی رشتی خدمت آیت الله بروجردی داده بودند. ایشان می پرسند: همه امضا کرده و دیدهاند؟ پاسخ می دهند: بله. همه حضور داشتند مگر حاج سید احمد زنجانی و بنده .
آیت الله بروجردی طرح را به مشهدی رضا می دهند که این دو را پیدا کن تا امضا کنند بعد برگردان پیش من.
این قضیه را خود آیت الله بروجردی برای من نقل می کردند و می فرمودند : "شب گذشته سحر بیدار شدم برای گرفتن وضو . یادم آمد از نوشته دیشب که بعضی مواد آن به چشمم خورده بود ولی در آن دقت نکرده بودم . نوشته را دوباره به دقت خواندم .
تعجب کردم زیرا دیدم در این طرح تمام اختیارات از من سلب شده است . صبح به حاج احمد گفتم آقایان را دعوت کند تا ببینم مقصودشان از این مواد ، که مرا به کلی مسلوب الاختیار کرده است ، چیست؟"
صبح جمعه آقایان در منزل آیت الله بروجردی اجتماع کردند . من هم شرکت کردم . قبل از شرکت من مسائلی پیش آمده بود که آیت الله بروجردی اعتراضا جلسه را ترک و به اندرونی رفته بودند .
بنده رفتم به اندرونی و به ایشان عرض کردم گویا حضرتعالی عصبانی شده اید ؟ گفتند : "چگونه عصبانی نشوم ؟" جریان را نقل کردند .
تا رسیدند به این جا که من از آقایان پرسیدم : "نوشته را خوانده اید و امضا کرده اید ؟" . گفتند : نخیر نخوانده ایم ، اما چون مطمئن به تهیه کنندگان بودیم لذا امضا کردیم .
آیت الله بروجردی می فرمودند : رو کردم به آقای حائری و گفتم : "مقصودتان از این ماده که نوشته اید مصارف وجوه باید با مشورت هیأت باشد چیست ؟" خلاصه در آن روز یکی از آقایان میگوید اگر بنا باشد ما با شما همکاری کنیم برنامه همین است . ایشان عصبانی می شوند و جلسه را با ناراحتی ترک می کنند .
متأسفانه زمینه ای پیش نیامده بود تا کسی توضیح بدهد که آقا مقصود از این ماده این است که بعضی بدون اینکه شرایط را داشته باشند نزد حضرتعالی می آیند و شما را در شرایط و محذوراتی قرار می دهند که ناگزیر می شوید مبلغی را به آنان بدهید . از این روی شناسایی مستحق از غیر مستحق لازم است .
و ما به عنوان کمک به شما بررسی می نماییم و کسانی را که مستحق باشند به شما معرفی می کنیم . آنگاه حضرت عالی اقدام کنید . پرداخت وجوه را مشروط به نظر هیأت نمایید تا مشکلی برای حضرت عالی پیش نیاید .
غرض سلب اختیار شما نیست بلکه همکاری با شماست به هر صورت ایشان در جلسه حضور یافتند . این جلسه هم بدون این که به نتیجه ای برسد با مختصر توضیح و برخی شوخی ها پایان یافت .
پس از این جلسه ، ارتباط بعضی آقایان با آیت الله بروجردی کم شد . مرحوم آقای حائری و مرحوم امام ، از آن جلسه به بعد ارتباطشان با آیت الله بروجردی کم شد.
این تنها عاملی بود که باعث شده ارتباط امام با ایشان کم تر شود . البته دوباره ارتباط برقرار شد ولی به شدت سابق و گرمی آن زمان نبود . امام تا همین آخر عمرشان که بنده خدمتشان بودم از آیت الله بروجردی ، به احترام و نیکی یاد می کردند.
برگرفته از سایت تبیان
منبع:
1. پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
2. مجله حوزه،شماره 43-44، مصاحبه با آیت الله سید محمد باقر سلطانی طباطبایی (ره)،ص 27.
تهیه و تنظیم:عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان
آیت الله بهجت به این جانب فرمودند :
اسراری از آقای خمینی می دانم که تاکنون به کسی نگفته ام و پس از این هم نخواهم گفت!
کتاب «زمزم عرفان» با موضوع و محوریت زندگی حضرت آیت الله محمد تقی بهجت(ره) به همت آیت الله محمدی ری شهری یادنامه ای است که درباره مرجع و عارف بزرگوار، آیت الله بهجت(ره) تالیف و تدوین شده است.
به گفته وی در دیدارهایی با آن عالم برجسته، ایشان مطالب متنوّعى را درباره قرآن، حدیث، فقه، اصول، اخلاق، عرفان، کشف و کرامات علماى سلف، حج و سرپرستى حجّاج، امام خمینى(ره) و انقلاب اسلامى و برخى امور سیاسى بیان مىفرمود.
آیت الله ری شهری نویسنده کتاب «زمزم عرفان» خاطره آخرین دیدار خود با این مرجع جلیلالقدر عالم تشیع را اینگونه بازگو میکند:
یادم نمیرود که در پایان آخرین دیداری که با آیت الله بهجت داشتم، بازهم از ایشان تقاضای رهنمود و نصیحت کردم. ایشان که گویا میدید این آخرین دیدار ماست، فرمود: «آیا به آنچه که تا کنون گفتهام، عمل کردهای؟» عرض کردم: حتیالمقدور! ایشان جملهای فرمود بدین مضمون که: «نکند توانایی شما بیش از آنچه حتیالمقدور مینامید، باشد! »
آیتالله بهجت درباره آیتالله آقا میرزا هادی خراسانی فرمودند:
آقا میرزا هادی خراسانی با اینکه از نظر علمی، در حد مرجعیت بود، رساله ننوشت و مرجعیت را نپذیرفت. (در بیانی دیگر نیز آیتالله بهجت فرمودهاند: بعد از مرحوم آقا سیدمحمدکاظم یزدی، مرحوم میرزا هادی خراسانی، شایسته مرجعیت بود ولی قبول نکرد...) حضرت رسول(ص) را در عالم رویا دید. ایشان به وی فرمود: «چرا مرجعیت را قبول نمیکنی؟
پاسخ داد: «مسئولیت آن سنگین است، نمیتوانم. »
فرمود: «اگر مرجعیت را نمیپذیری، منبر برو، اما به سه شرط: یکی اینکه خلف وعده نکن! اگر گفتی فلان ساعت میآیم، در وقت مقرر در مجلس، حاضر شو... دوم اینکه هرچه دادند، بگیر.
به کم و زیادش کاری نداشتهباش...شرط نکن که فلان مبلغ را بدهید والا...سوم اینکه اگر در مجلس (وسط منبر) پذیرایی کردند؛ چای دادند و ...، ناراحت نشو، جلوگیری نکن... »
«از ایشان در خواست نصیحتی کردم. فرمودند: نصیحتی از این بالاتر نیست که انسان تصمیم جدی بگیرد که اگر خداوند به او یکصد سال هم عمر داد، عالما و عامدا، حتی یک آن، معصیت نکند. اگر چنین حالی واقعا برای او پیدا شود، خداوند او را کمک می کند و توفیق می دهد. »
فرمودند: یکی از کسی، کیمیا خواسته بود. گفته بود: بگو اللهم اغننی بحلالک عن حرامک؛ اما راست بگو.(یعنی: خدایا! با حلال خودت، مرا از حرام هایت بی نیاز کن.)
از ایشان پرسیدم که استادشان آیت الله قاضی را تاکنون در خواب دیده اند. فرمودند: آری. در عالم رویا به من گفت: اگر تعارضی میان درس و نماز جماعت یا اول وقت پیش آمد، درس مقدم است چون نماز جماعت(یا اول وقت)، مستحب است و درس، واجب.
درباره اقدام جهت بطلان سحر و طلسم پرسیدم چند راهکار دادند: الف: بستن حرز حضرت جواد(ع) به بازو. فرمودند: خودم این حرز را به بازو بسته بودم ولی بازویم درد گرفت. و لذا آن را همراهم کرد؛ لیکن خاصیت آن در بستن به بازوست...
در ادامه به چند مورد از نکات ناب ایشان درباره امام خمینی(ره) ؛به نقل از آیت الله ری شهری اشاره میکنیم:
فرمودند: چندماه قبل، آقای خمینی را خواب دیدم که جلوی من نشسته؛ ولی ضعیف و رنجور. ناگهان سکته کرد و از دنیا رفت. این، بدین معناست که نهضت ایشان تاکنون بوده، ولی دچار مشکل می شود.
برای پیشگیری از آسیب دیدن نهضت، به آقای خامنه ای پیغام دادم که: من اقداماتی انجام داده ام؛ لیکن خود ایشان هم باید کارهایی را انجام دهد. نمی دانم انجام داده یا نه. بعد ایشان آقای حجازی را فرستاد و توضیح خواست.
در ادامه ایشان از اینجانب (ری شهری) خواستند که: شما هم کاری بکنید.
گفتم: غیر از دعا و ذکر، چه می توان کرد؟
فرمودند: قربانی و صدقه، مۆثر است...
آیت الله بهجت به این جانب فرمودند :
اسراری از آقای خمینی می دانم که تاکنون به کسی نگفته ام و پس از این هم نخواهم گفت!
پیش از فوت حضرت امام چندین بار اقدام کردم که ملاقاتی میان آقا و امام صورت گیرد . یکبار خیلی اصرار کردم و گفتم : ایشان دوستتان بوده! خوب است همدیگر را ببینید.
ایشان فرمود :
" تو چه می دانی که همین دیشب با هم چه گفتگوئی داشتیم !"
گفتم این را ایشان هم می دانند ؟ فرمود :
" بله ایشان هم می دانند! "
آیت الله بهجت ، در یکی از دیدارهایم با ایشان ، به رویائی ازخود درباره پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی اشاره کردند.
ایشان فرمودند: "قبل از پیروزی انقلاب خواب دیدم که شاه به سید جوانی خیلی احترام می کرد . در عالم رویا فهمیدم که پس از شاه ، او خواهد بود. پس از پیروزی انقلاب ، دیدم که همانطور شد ؛ ولی قیافه آقای خمینی با آن جوان تطبیق نمی کرد ؛ اما وقتی عکس جوانی ایشان را آورند دیدم عینا همان است .
در عالم رویا آن جوان چیزی گفت که از آنچه می گویم ، معلوم میشود . پس از انقلاب آقای خمینی گفت : «هر کس در برابر انقلاب بایستد ،هلاک میشود » ؛ و بدین سان ، آنچه در خواب دیده بودم ، تعبیر شد "
منبع: سایت تبیان
منبع: زمزم عرفان
تهیه و فرآوری: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان
مطالب زیر گزیده ای از توصیه ها و وصایای آیت الله سید علی قاضی (ره) استاد اخلاق حضرت علامه طباطبایی و حضرت آیت الله بهجت است که به شاگردان و اطرافیان خود فرموده اند و ما آن ها را به اختصار ذکر می نماییم.
باشد که کلامش چون صاعقه ای بر قلبمان بدرخشد و راهنمایمان در تاریکی ها باشد.
شما را سفارش می کنم به اینکه نمازهایتان را در بهترین و با فضیلت ترین اوقات آنها به جا بیاورید و آن نمازها با نوافل، 51 رکعت است؛ پس اگر نتوانستید، 44 رکعت بخوانید و اگر مشغله های دنیوی نگذاشت آنها را به جا آورید، حداقل نماز توابین را بخوانید [ نماز اهل انابه و توبه هشت رکعت هنگام زوال است ].
مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله بهجت از ایشان نقل می کنند که می فرمودند: « اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند. »
مرحوم آقای سید هاشم رضوی هندی می فرمایند: روزی یکی را به محضر آقای قاضی آوردند که مثلا آقا دستش را بگیرد و راهنمایی اش کند.
مرحوم آقای قاضی فرموده بودند: « به این آقا بگویید که نماز را در اول وقت بخواند. »بعد معلوم شد که آن آقا وسواس در عبادات داشته و نماز را تا آخر وقت به تأخیر می انداخته است.
اما وصیت های دیگر، عمده آنها نماز است. می فرمودند نماز را بازاری نکنید اول وقت به جا بیاورید با خضوع و خشوع. اگر نماز را تحفظ کردید همه چیزتان محفوظ میماند و تسبیح صدیقه کبری سلام الله علیها که از ذکر کبیر به شمار می آید و آیت الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود.
آقای قاضی به شاگردان خود دستور می دادند این دعا را در قنوت نماز هایشان بخوانند: « اللهم ارزقنی حبّک و حبّ ما تحبه، و حبّ من یحبّک، والعمل الذی یبلغنی إلی حبّک واجعل حبّک احبّ الاشیاء إلی. »
آقای سید محمد حسن قاضی می فرمایند: « چند سفارش ایشان عبارت است از: اول روخوانی قرآن. می فرمودند قرآن را خوب و صحیح بخوانید. توصیه دیگر ایشان راجع به دوره تاریخ اسلام بود. می فرمودند یک دوره تاریخ اسلام را از ولادت حضرت پیغمبر(ص) تا 255 هـ.ق یا 260 هـ.ق بخوانید. و بعد از عمل به این ها می فرمودند برو نمازشب بخوان! »
آیت الله قاضی در نامه ای به آیت الله طباطبایی می فرمودند: « دستورالعمل، قرآن کریم است؛ فیه دواء کل دواء و شفاء کل عله و دوا کل غله علماً و عملاً و حالاً.
آن قره العیون مخلصین را همیشه جلوی چشم داشته باشید و با آن هادی طریق مقیم و صراط مستقیم سیر نمایید و از جمله سیرهای شریف آن قرائت است به حسن صورت و آداب دیگر، خصوص در بطون لیالی...»
و نیز:« بر شما باد به قرائت قرآن کریم در شب با صدای زیبا و غم انگیز، پس آن نوشیدنی و شراب مؤمنان است. تلاوت قرآن کمتر از یک جزء نباشد. »
« اما نماز شب پس هیچ چاره و گریزی برای مؤمنین از آن نیست، و تعجب از کسی است که می خواهد به کمال دست یابد و در حالی که برای نماز شب قیام نمی کند و ما نشنیدیم که احدی بتواند به آن مقامات دست یابد مگر به وسیله نماز شب. »
علامه طباطبایی می فرمودند: « چون در نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاه گاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم تا یک روز در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آن جا عبور می کردند.
چون به من رسیدند، دست خود را روی شانه من گذاردند و گفتند: ای فرزند! دنیا می خواهی نماز شب بخوان، آخرت می خواهی نماز شب بخوان! »
حاج سید هاشم حداد می فرمودند: « مرحوم آقا خودش این طور بود و به ما هم این طور دستور داده بود که در میان شب وقتی برای نماز شب برمی خیزید، چیز مختصری تناول کنید، مثلاً چای یا دوغ یا یک خوشه انگور یا چیز مختصر دیگری که بدن شما از کسالت بیرون آید و نشاط برای عبادت داشته باشید. »
آیت الله سید علی آقا قاضی در یکی از نامه هایش چنین مرقوم فرمودند: « .... و تمام طرق .... توسل به ائمه أطهار(ع) و توجه تام به مبدأ است. چونکه صد آمد، نود هم پیش ما است. با دراویش و طریق آنها کاری نداریم. طریقه، طریقه علما و فقها است، با صدق و صفا. »
محال است انسانی به جز از راه سیدالشهدا علیه السلام به مقام توحید برسد. سریان فیوضات و خیرات از مسیر حضرت سیدالشهدا علیه السلام است و پیشکار این فضیلت هم حضرت قمر بنی هاشم ابالفضل العباس علیه السلام است.
از آن چیزها که بسیار لازم و با اهمیت است دعا برای فرج حضرت حجت ـ صلوات الله علیه ـ در قنوت نماز وتر است بلکه در هر روز و در همه دعاها.
دیگر آن که، گر چه این حرفها آهن سرد کوبیدن است، ولی بنده لازم است بگویم اطاعت والدین، حسن خلق، ملازمت صدق، موافقت ظاهر با باطن و ترک خدعه و حیله و تقدم در سلام و نیکویی کردن با هر برّ و فاجر، مگر در جایی که خدا نهی کرده. الله الله الله که دل هیچکس را نرنجانید!
آن مرحوم در هنگام اضطراب و ناراحتی های روحی، خواندن این کلمات را سفارش می کردند: « لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الحمد و له الملک و هو علی کل شیء قدیر، أعوذ بالله من همزات الشیاطین و أعوذ بک ربی من أن یحضرون إن الله هوالسمیع العلیم: هیچ معبودی جز خداوند یکتای بی شریک وجود ندارد و ستایش و حکومت مخصوص اوست و او بر هر کاری تواناست.
از وسوسه های شیاطین به خدا پناه می برم و به تو پناه می برم ای پروردگارم از این که نزد من حاضر شوند. همانا خداوند شنوا و داناست. »
آیت الله نجابت نقل می کند: وقتی که بنده مشرف شدم خدمت ایشان فرمودند: « هر حقی که هر کس بر گردن تو دارد باید ادا کنی.
خدمت ایشان عرض کردم:مدتی قبل در بین شاگردهایم که نزد بنده درس طلبگی می خواندند، یکی خوب درس نمی خواند. بنده ایشان را تنبیه کردم.
اذن از ولیّ او هم داشتم در تربیت. در ضمن این جا هم نیست که از او طلب رضایت کنم. می فرمودند: « هیچ راهی نداری، باید پیدایش کنی. گفتم آدرس ندارم، گفتند باید پیدا کنی.
آقای قاضی فرمودند : هر حقی که برگردنت باشد تا ادا نکنی باب روحانیت، باب قرب، باب معرفت باز شدنی نیست. یعنی این ها همه مال حضرت احدیت است. و حضرت احدیت رضایت خود را در راضی شدن مردم قرار داده است.»
علامه لاهیجانی انصاری روزی از ایشان پرسیدند که در مواقع اضطرار و گرفتاری چه در امور دنیوی و یا در امور اخروی و بن بست کارها به چه ذکری مشغول شویم تا گشایش یابد؟
در جواب فرمودند: « پس از 5 بار صلوات و قرائت آیة الکرسی در دل خود بدون آوردن به زبان بسیار بگو:
« اللهم اجعلنی فی درعک الحصینة التی تجعل فیها من تشاء : بار پروردگارا! مرا در حصن و پناهگاه خود و در جوشن و زره محکمت قرار بده که در آن هر کس را که بخواهی قرار می دهی تا گشایش یابد. »
حجت الاسلام آقای دکتر مرتضی تهرانی می فرمایند: « آیت الله قاضی در پاسخ شخصی که از ایشان تقاضای سفارش کرد، فرمودند:
قلم و کاغذ از جیبت درآور و بنویس:
سررشته دولت ای برادر به کف آر وین عمر گرانمایه به خسران مسپار
یعنی همه جا با همه کس در همه جا می دار نهفته چشم دل جانب یار »
« مرحوم قاضی قرائت دعای زیر( دعای سریع الاجابه، مفاتیح الجنان ) را به مدت چهل شب، هر شب یک تا صد بار برای برآورده شدن حاجت سالکان درگاه الهی مفید می دانستند:
إلهی کیف أدعوک و أنا أنا و کیف أقطع رجایی منک و أنت أنت؟ إلهی أذا لم أسئلک فتعطین فمن ذاالذی أدعوه فیعطینی؟ ألهی إذا لم أدعک فستجیب لی، فمن ذاالذی أدعوه فیستجیب لی؟
إلهی إذا لم أتضرع إلیک فترحمنی فمن ذا الذی أتضرع إلیه فیرحمنی؟ إلهی فکما فلقت البحر لموسی و نجیته أسئلک أن تصلی علی محمد و آل محمد و إن تنجینی مما أنا فیه و تفرج عنی فرجا عاجلا غیر أجل بفضلک و رحمتک یا أرحم الراحمین. »
آن مرحوم برای تقویت حافظه، خواندن آیت الکرسی و معوذتین ( دو سوره مبارکه ناس و فلق ) را سفارش می فرمودند.
برو آنچه از نیکی که می دانی درست عمل کن؛ در نهایت دقت و سعی، بدان که تو عارف خواهی بود.
منبع: سایت تبیان
در هر صورت ناراحتی را با ناراحتی جواب نمی دادند و البته در اکثر مواقع پاسخی جز سکوت نداشتند ، گاهی هم که کار مثلا بالا می گرفت آقا در مرحله اول می گفتند :
«خب حالا غذایمان را بخوریم دیگر» و اگر این شیوه هم جواب نمی داد در مرحله شدیدتر تهدید می کردند و مثلا می فرمودند :« غذایم را به اتاق می برم و آن جا می خورم » .
امیرالمومنین و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تنها زوجی هستند که در کامل بودن و عاشق بودن ، کسی به آنها نخواهد رسید. ایشان، یگانه همسرانی هستند که از هر عیب و خطا به دور بودهاند.
دیگران چون معصوم نیستند از خطا و اشتباه هم در امان نخواهند بود. ما نیز از این مسأله بری نیستیم. اما کاستیها و ایرادات، نباید مشکلی در زندگی مشترک به وجود بیاورند. با مدارا کردن و انعطاف در برابر مشکلات، انسان میتواند بهترین لذت را از زندگی خود داشته باشد.
حضرت آیت الله العظمی بهجت به تمام همسران این گونه حکیمانه سفارش می کنند:« هماهنگی و موافقت بین زن و مرد در محیط خانواده از هر لحاظ و به صورت صد در صد برای غیر انبیاء و اولیا غیر ممکن است.
اگر بخواهیم محیط خانه،گرم و با صفا و صمیمی باشد،فقط باید صبر و استقامت و گذشت و چشم پوشی و رافت را پیشه خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد.اگر این ها نباشد اصطکاک و برخورد پیش خواهد آمد.و همه اختلافات خانوادگی از همین جا ناشی می شود.»
پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اهمیت بالای مدارای با مردم این گونه می فرماید: امرنی ربی بمداراة الناس کما امرنی باداء الفرائض.پروردگارم ، همان گونه که مرا به انجام واجبات فرمان داده ، به مدارا کردن با مردم نیز فرمان داده است (میزان الحکمه/ج4/ص8/ح5711) .
هم چنین آن پیامبر مهر و دوستی که در مدارای با مردم شهره عالم است در این باره می فرماید: مداراة الناس نصف الایمان ، و الرفق بهم نصف العیش.مدارا کردن با مردم نصف ایمان است و نرمی و مهربانی کردن با آنان نصف زندگی است.(میزان الحکمه/ج4/ص8/ح 5712).
امیرالمومنین علی علیه السلام که هم چون پیامبر در مدارای با خلق خداوند شهره عالم بود در این راستا این گونه می فرماید: راس الحکمة مداراة الناس .مدارا کردن با مردم ، سرآمد حکمت است.(میزان الحکمه /ج4/ص8/ح5717).
زن و مرد باید مانند باغبان باشند. باغبان به گلهای خود عشق میورزد، با آنکه میداند که گلهایش خار هم دارند و چه بسا، دستانش به هنگام نوازش گلها، به خار زخمی شده باشد!زن و مرد باید به یاری هم عیوب و کاستیهای یکدیگر را برطرف نمایند.
انعطافپذیری، مدارا نمودن و کنار آمدن با کاستیهای همسر به این معنی نیست که آنها را بپذیریم، بلکه باید برای رفع آن عیوب و کاستیها به وی یاری رسانیم. البته بعضی شرایط را نمیتوان تغییر داد.
مثلاً نازیبایی صورت، نا متعادل بودن قد و قامت، اصل و نسب، بیماریهای لاعلاج و... که باید پیش از ازدواج با دقت به این موارد، چشمهای خود را بازکنیم! پس از ازدواج نیز به انتخاب خود احترام بگذاریم. عیب بستن به همسر، به معنای عیب خرد و انتخاب ماست!
در رویارویی با طوفانهای سهمگین، درختانی تاب ایستادگی دارند که انعطافپذیر باشند. درختانی که اهل انعطاف و سازگاری و نرمش و مدارا نباشند، درهم میشکنند.
ما هم اگر اهل مدارا و انعطاف نباشیم و نتوانیم خود را با شرایط خاص و ویژه همسر خود سازگار کنیم، به زودی دلشکسته میشویم و این مسأله باعث سرخوردگی و افسردگی در ما میشود.
باید پذیرفت که هیچ انسانی به طور مطلق کامل نیست و هر کسی دارای عیوبی است. ما و همسر ما نیز از این امر مستثنا نیستیم.
بنابراین به جای توهم و زندگی در رۆیا، عیوب یکدیگر را نادیده بنگاریم و در کنار هم کامل شویم که مدارا کردن، اساس دوستی است.
امیرامومنین آن امام همام نتیجه و سرانجام مدارای با مردم را این گونه بیان می فرمایند : دار الناس تستمع باخائهم.با مردم مدارا کن ، تا از دوستی آنان بهره مند شوی /(میزان الحکمه/ج47/ص11/ح5729)
عارف کامل و سالک الی الله حضرت آیت الله العظمی بهجت رحمة الله علیه در زندگی با همسرشان بسیار اهل مدارا بودند ، فرزند گرامی ایشان جناب حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ علی بهجت در این باره می فرماید :
ایشان (آیت الله بهجت) همواره مدارا را در مورد همسر خود در پیش می گرفتند ، در هر شرایطی صبر و تحمل ایشان بر هر چیز دیگری غلبه داشت ، حتی گاهی که مادر اظهار ناراحتی می کردند آقا اگر پاسخی هم داشتند نمی گفتند و در هر صورت ناراحتی را با ناراحتی جواب نمی دادند و البته در اکثر مواقع پاسخی جز سکوت نداشتند ، گاهی هم که کار مثلا بالا می گرفت آقا در مرحله اول می گفتند :
«خب حالا غذایمان را بخوریم دیگر» و اگر این شیوه هم جواب نمی داد در مرحله شدیدتر تهدید می کردند و مثلا می فرمودند :« غذایم را به اتاق می برم و آن جا می خورم » .
و نهایت امر این بود که در بالاترین حد ممکن غذا را در اتاق خود میل می کردند ،اگرچه همواره اصرار داشتند که با همسر خود بر سر سفره بنشینند.
فرزند آیت الله العظمی بهجت در ادامه درباره رفتار نیک و شایسته پدر بزرگوارشان با همسرشان این گونه می فرماید:
گاه که مثلا کدورتی کوچک پیش می آمد و آقا شب به اتاق خودشان می رفت وقتی صبح می شد و می آمد به مادر می گفتند :
خسته نباشید و از حال و احوال ایشان می پرسید! انگار نه انگار که اتفاقی افتاده گاهی فکر می کردم شاید ایشان فراموش می کردند که شب چه اتفاقی افتاده ولی وقتی از 50 یا 60 سال پیش سخن به میان می آمد کاملا جزء جزء آن را تعریف می کردند و این یعنی این که ایشان فراموشکار نیستند بلکه روح بلندشان اجازه نمی داد هیچ کدورتی را به دل بگیرند.
بسیار اتفاق می افتاد که مادر سخنانی به پدر می گفت که اشتباه بود ، ایشان آن قدر صبوری می کردند که ما ناراحت می شدیم ، یکبار به مادر گفتم شما مثلا در این مورد اشتباه کرده اید و دلایل آن را ذکر کردم وقتی خدمت آقا رسیدم ایشان فرمودند:
«که نباید می گفتید» یعنی حاضر نبودند کوچکترین اصطکاکی در روابط خانوادگی ایجاد شود ، گاه نیز برای ایشان وسائلی را می گرفتند و به عنوان هدیه می دادند ، به بچه ها هم سفارش می کردند که همواره با مادر باید مدارا کرد و نباید به هیچ وجه با تندی پاسخ شان را داد.
منبع: سایت تبیان
منابع:
1- کتاب آیین دلبری /مهدی صدری /عطر یاس /چاپ دوم /1390
2-رازهای همسرداری /علی ابراهیمی اقلیدی/بیت الاحزان/1390
3-میزان الحکمه /محمدی ری شهری/دارالحدیث/1387
تهیه و فرآوری : مهدی صدری ، گروه حوزه علمیه تبیان
ایشان (شیخ بهلول) حق بزرگی بر گردن انقلاب دارند.
آقای شیخ محمدتقی بهلول رحمةاللهعلیه بندهی صالح و مجاهد و پرهیزگار که عمر طولانی و پرماجرای خود را یکسره با مجاهدت و تلاش گذرانید، یکی از شگفتیهای روزگار ما بود. هفتادسال پیش در ماجرای خونین مسجد گوهرشاد، زبان گویای ستمدیدگان و حقطلبان شد و آماج کینهی حکومت سرکوبگر پهلوی گشت.
بیستوپنج سال مظلومانه در اسارت حکومت ظالم دیگری انواع رنجها و آزارها را تحمّل کرد. پس از آن سالها در مصر و عراق ندای مظلومیت ملت ایران را از رسانهها به گوش مسلمانان رسانید. سالها پس از آن در ایران بیهیچ پاداش و توقعی به هدایت دینی مردم پرداخت.
در سالهای دفاع مقدس همه جا دلهای جوان و نورانی رزمندگان را از فیض بیان رسا و صادقانهی خود نشاط و شادابی بخشید، نود سال از یکقرن عمر خود را به خدمت به مردم و عبادت خداوند گذرانید.
زهد و وارستگی او، تحّرک و تلاش بیوقفهی پیکر نحیف او، ذهن روشن و فعال او، حافظهی بینظیر او، دهان همیشه صائم او، غذا و لباس و منش فقیرانهی او، شجاعت و فصاحت و ویژگیهای اخلاقی برجستهی او، از این مۆمنِ صادق، انسانی استثنائی ساخته بود.
دعوت جناب مرحوم حاج شیخ از جناب بهلول در آن سن برای روضه قبل از شروع درس خیلی قابل اهمیّت است چرا که نقل می کنند جناب مرحوم حاج شیخ به منبر ها و روضه خوان ها خیلی حسّاس بودند و افرادی را دعوت میکردند که از ناحیه آنها خاطر جمع باشند.
اولاً دعوت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی از ایشان ثانیاً دفاع مرحوم آیت الله بروجردی از ادامه منبر جناب بهلول خیلی حائز اهمّیّت است و این نشانگر علاقه آیت الله العظمی بروجردی به ایشان بوده است.
حضرت آیت الله شیخ محمّد حسن احمدی فقیه نقل میکردند: حضرت آقا (آیت الله بهاء الدینی) خیلی به ایشان ( شیخ بهلول) عنایت داشتند و غالباً به حسینیه ایشان هم برای منبر تشریف می آوردند .
ایشان می فرمودند که: آقای بهلول انسان فوق العاده ای است از علاقه مندان به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) هستند.
...حالات شیخ السالکین و نخبة الاتقیا الورعین اعجوبه دوران حاج شیخ محمّد تقی بهلول ثانی ادامه الله الاسلام ذخراً که بیش از ربع قرن است اینجانب با وی آشنایی عمیق و شناسایی دقیق داشته تشخیص ام چنان است که او عالمی است عامل و عابدی است مجتهد و عارفی است فرزانه بلکه مجموعه ای است متنوّع...
شیخنا المفاضل عالم عامل و عارف سالک کامل ،حافظ قرآن ، و ستاره درخشان الواصل الی درجة السیر و السلوک و العرفان غایة الوصل ، قرة العین ارباب معرفت و عقول آقای حاج شیخ محمّد تقی بهلول دامت برکاته وجودة المقدّس مادامت الا ملاک فی الصعّود و النزول و لاکواکب فی الطلوع والأفول بجاه الرسول و آل الرسول صلوات الله علیهم اجمعین .
...امّا بدانید ایشان آدم خیلی خوبی است، حافظه عجیبی دارد ، غیرت خوبی دارد ، در تشیّع واقعاً قوی است و خیلی از خصوصیّات دیگر که منحصر به ایشان است، اجمالاً انسان بالایی است.
...این یک بهلول دیوانه نما و بهلول گرانقدری که در میان ما است و از دیر زمان آوازه اش در میان ما پیچیده ، از قسم دوم است بهلول با شیوه خاصی؛ زندگی ساده ؛ خوراک ساده ؛ پوشش ساده ؛ حرکت و جنبش فراوان ؛ پیاده روی در راههای دور با سن بسیار بالا ؛ حضور ذهن فوق العاده ؛ حفظ قرآن ؛ حفظ اشعار فراوان ؛ شوخ ؛ مزّاح ؛ جواب های کوبنده ؛ علاقه به اهل بیت ؛ تحمل مشقات طاقت فرسا در راه دین؛ شکیبایی و پذیرش سی سال زندان. کافی است او را یک بار ببینی ، اگر نه یکباربه سرگذشتش مرور کنی ، باشد که از این قید و بندها ، از این قل و زنجیر ها، خلاصی حاصل شود و توجّه بیشتر به عالم معنی دست دهد.
...بنده و خانواده ام خصوصاً مادرم به آقای بهلول علاقه و ارادت خاصی داریم ، برای شیعیان اینها(دعاهایی که جناب شیخ در تبری تنظیم نموده اند )خیلی مفید است ، بعداً اضافه کردند که علاوه براین از طرف ادبی نیز این دعا او خیلی قابل تقدیر است.
بهلول یکی از اوتاد عصر ماست ، او خیلی کم نظیر است دنیا را به تمام وجود تلاق داده است ، بهلول اهل معناست خیلی از اسرار را داراست ولی نمی گوید.
ایشان یک انسان وارسته ایست ، توکل عجیبی دارد ، او یک انسان عتیقه است، چرا که عتیقه جات معمولاً کم یاب و قیمتی هستند ، او هم کم یاب است و هم قیمتی.
منبع: سایت تبیان
چه افتخاری برای ما طلاب بالاتر از این که حافظان حریم ولایت امیرالمومنین هستیم؟
بی تردید شما عالم شیعی ای را نمی توانید بیابید که خود را غلام مولا علی علیه السلام نداند و به این غلامی افتخار نکند.
درسی که طلاب از عالمان بزرگ شیعه در طی این قرن ها باید بیاموزند ، عشق به حضرت علی علیه السلام است .عشقی که به طلبه چنان شور و شعفی می دهد که به آسانی می تواند تمام سختی ها و مصائب را تحمل نماید و راه سعادت را بپیماید.
پیامبر صلی الله علیه و آله درباره دوستی امام علی علیه السلام این گونه می فرمایند:عنوان صحیفة المومن حب علی بن ابی طالب.سر لوحه کارنامه مومن ،دوستی علی بن ابی طالب است.(1)
هم چنین آن پیامبری که خود نیز به علی علیه السلام عشق می ورزید فرمود:
ما ثبت الله حب علی فی قلب مومن فزلت به قدم الا ثبت الله قدما یوم القیامةعلی الصراط.هرگاه خداوند عشق و دوستی علی را در دل مومنی استوار سازد و با این حال قدمش بلغزد(خطایی از او سر زند ) خداوند قدمش را در روز قیامت بر صراط ، استوار نگه می دارد.(2)
حضرت آیت الله کشمیری آن عارف کاملی که در اوج بندگی بود ، چنان شیفته و شیدای امیرالمونین بود که زبان از بیان آن قاصر است .
آیت الله کشمیری همیشه در فکر حرم امیرالمۆمنین علیه السلام و نجف اشرف و وادىالسلام بودند. وقتى سخن از دیار عاشقان مىشد، با شور و میل و با احساسى خاص از آن یاد مىکردند. این هجران سبب شد که در روح و جسم ایشان اثر بگذارد، و در خلوت خانه سکوت بنشینند.
وی می فرمود: قبر حضرت آدم و نوحعلیه السلام در کنار قبر امیرالمۆمنین علیه السلام مىباشد. آنقدر نجف مهم است که مانند مرحوم شیخ زینالعابدین مرندى که مجتهدى مسلّم و باتقوا بود، گاهى مىآمد جلو درب صحن امیرالمۆمنین علیه السلام، آن جا که گداها مىنشستند، مىنشست.
مىگفتند: آقا این جا خوب نیست؟! مىفرمود: اینجا جائى است که امام زمان (عج) و حضرت خضر به طرف حرم مىروند، من هم نشستهام تا شاید توجّهى به من کنند.
ایشان چنین گفتند:«آن قدر نجف هیبت از صاحب هیبت امیرالمۆمنینعلیه السلام دارد که اگر اعلم علما به آنجا بیایند همانند یک طلبه مىمانند».
آیت الله کشمیری چنان در عشق حضرت علی علیه السلام غرق شده بود که مرحوم جعفر آقا مجتهدىقدس سره مدفون در حرم امام رضا علیه السلام که با استاد سالها رابطه دوستى داشتند بارها گفته بوند:
«هر وقت آقاى کشمیرى را مىبینم به یاد امیرالمۆمنین علیه السلام و نجف مىافتم».
ایشان چنان از شهر عشق ، نجف اشرف سخن بر زبان می راندن که گویا در دنیا شهرى غیر از نجف اشرف وجود ندارد!
و مىفرمود: همه ایران یک نجف نخواهد شد.
مىفرمود: هر مشکلى که برایم در نجف پیش مىآمد به صحن امیرالمۆمنینعلیه السلام مىرفتم و هفت بار (نادعلىّ) مىخواندم و مشکلاتم حل مىشد.
آیت الله کشمیری شیدای حضرت علی علیه السلام بود .این شیدایی به حدی بود که مىگفت: هر وقت راه (عراق) باز شد مرا ببرید نجف. من نجف بروم همه دردهایم درمان مىشود.
کسالتشان که شدید شد، دوستان ایشان مىآمدند خدمت ایشان که طبیب بیاوریم؟ مىفرمود: طبیب من مرقد امیرالمۆمنینعلیه السلام است؛ بروم کنار حضرت امیرعلیه السلام این کسالتهایم برطرف مىشود.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
ایشان در این دنیا تنها حیدر کرار را می شناختند از این رو می فرمودند:
کعبه من نجف است، قبله من نجف است.
او مجنون حضرت علی علیه السلام بود . جملهاى که یکی از دوستان ایشان از وی شنیده است این است :
«من آرزو دارم روزى برگردم نجف، با ریشم آن حرم را جارو کنم».
منبع: سایت تبیان
پی نوشت:
1-میزان الحکمه/ج1 /ص293/ح1024
2- میزان الحکمه/ج1 /ص293/ح1025
منابع:
1-میزان الحکمه /محمدی ری شهری/دارالحدیث/1387
2-پایگاه فرهنگی مذهبی عرفان کشمیری
تهیه و فرآوری: مهدی صدری، گروه حوزه علمیه تبیان
بسم الله الرحمن الرحیم
مولی محمدتقی مجلسی، مشهور به مجلسی اول که پدر بزرگوار علامه محمدباقر مجلسی مؤلف کتاب بزرگ بحارالانوار است می گوید:
روزی از روزها من و چند تن از شاگردان به همراه استادمان شیخ بهایی به زیارت قبر بابا رکن الدین در مقبره تخت فولاد اصفهان رفته بودیم. هنگامی که بر سر مزار بابا رکن الدین ایستاده بودیم، ناگهان شیخ بهایی روی به ما کردند و گفتند:
« آیا شما هم این صدا را شنیدید؟»
گفتیم: «نه.»
شیخ شروع به گریستن کرد. ما با اصرار فراوان از ایشان خواستیم تا بگوید که آن صدا چه بود؟ ایشان فرمودند:
« صاحب این قبر، یعنی بابا رکن الدین به من هشدار داد که مرگم نزدیک است و باید آماده سفر آخرت باشم.»
شش ماه بعد از این ماجرا بود که شیخ بهایی درگذشت.
مرحوم محدث نوری، استاد حاج شیخ عباس قمی گفته است که:
از بعضی از افراد با اطلاع شنیدم که آنچه شیخ شنیده بود این جمله بوده است که: « شیخنا در فکر خود باش.»
قصه های عارفان ص 29 به نقل از فوائد الرضویه ص 511